روزنوشت های یک دانشجومعلم

نویسنده نیستم اما نوشتن را دوست دارم و این تنها بهانه ایست... "S.M.J.A"

روزنوشت های یک دانشجومعلم

نویسنده نیستم اما نوشتن را دوست دارم و این تنها بهانه ایست... "S.M.J.A"

8مهر

امروز جلسه با مامانا تو مدرسه بود و بچه های یه کلاس چهارمابردیم نمایشگاه   

فردا هم مدرسه نیستم باید برم  مسابقه رفاقت مهر هلال احمر

 ***********

د.ن:یکی را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند

7مهر

امروز پرونده های بچه ها را مرتب کردم

یه دانش اموز جدید واسه مدرسه اومده کلاس پنجم از شهرکرد ....هوراااااااااااااااا .... یه همشهری یافتم!!!

**********

دل.ن:

دلم کسی را میخواهد...

کسی که از جنس خودم باشد...

دلش شیشه ای ... گونه هایش بارانی...

دستانش کمی سرد...

نگاهش ستاره باران باشد...
دلم یک ساده دل میخواهد...

بیاید...با هم برویم...

نمیخواهم فرهاد باشد... کوه بتراشد...

میخواهم انسان باشد...

نمیخواهم مجنون شود... سر به بیایان بگذارد...

میخواهم گاهی دردم را درمان باشد....
شاهزاده سوار بر اسب سفید نمیخواهم...

غریب آشنایی میخواهم بیاید با پای پیاده...

قلبش در دستش باشد...

چشمانش پر از باران باشد...

کلبه کوچک را دوست دارم

اگر این کلبه در قلب او باشد...


6مهر

امروز اتفاق خاصی نیوفتاد تو مدرسه فقط یه جلسه با اولیا مامانم داشت

منم مشغول خوندن تفسیرسوره یس واسه مسابقه 9 مهر!

************

دل.ن:

دلم کسی را می خواهد که به چشمهایم گوش کند

کسی که نگاهم را در باغچه ی خانه اش بکارد

و هر روز به بوته های تشنه ی احساسم آب دهد

کسی که از نگاهم بخواند که امروز هوای دلم آفتابی است یا ابری و سرد

کسی که بداند بعد از هر بار دیدنش ،

باز هم قلبم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه می تپد

کسی که دلم هر روز برایش تنگ شود

دلم کسی را می خواهد که شبیه هیچ کس نباشد !


5مهر

رفتم سرکلاس پنجم

زنگ اول قران درس دادم و پرسیدم

زنگ دوم هم تاریخ درس دادم

زنگ سوم هم هنر

دو زنگ بعد هم ورزش

خیلی خوش گذشت

اولین تجربه:معلم باید وسایلی که لازم داره را خودش سرکلاس ببره نه اینکه از دانش اموز بگیره!-9000ریال!


2 مهر

امروز هم اومدم همراه مامان مدرسه

برنامه های کلاسی را اوکی کردم و برنامه زمانبندی زنگ ها را و ....

قبلا نامه دوستانه توی اتوماسیون میفرستادم اما امروز نامه اداری هم فرستادم!

از دیروز سرم خلوت تر بود.


به امید روزهای بهتر...

1 مهر

امروز همراه مامان اومدم مدرسه واسه کمک کردن بهش

در اصل عکاسش بودم!

روز خوبی بود مراسم صبح که به خوبی برگزار شد الانم دانش اموزا و معلما سرنماز هستن تا بعدش برن سرزنگ پنجم!

اتفاق خاصی هم نیوفتاد.

**************

پ.ن:تا4 ماه دیگه کمکی مامانم هستم تا دانشگام شروع شه

**************

ب.ن:دیروز از وقتی از مدرسه رفتم خونه تا شب که رفتیم خونه داییم ازسردرد داشتم می مردم ازطرفی هم سرماخورده بودم هیچی دیگه اخرش رفتم دکتر یه سوزن تو رگ زدم تا حالم بهتر شد.